درسی از امام صادق (علیه السلام)

 عبدالرحمن بن سیاسبه می گوید: هنگامی که پدرم از دنیا رفت، یکی از دوستان او به منزل ما آمد و پس از تسلیت گفتن، پرسید: آیا پدرت از مال و ثروت چیزی گذاشته؟ گفتیم: نه . کیسه ای به من داد که در آن هزار درهم بود و گفت: این پول رابگیر و در خرید و فروش، سرمایه خود قرار ده . این پول به رسم امانت در دست تو باشد . سود آن را به مصرف احتیاجات زندگی برسان و اصل پول را به من برگردان . بسیار خوشحال شدم . نزد مادرم آمده، جریان را شرح دادم . شبانگاه نزد شخصی از دوستان پدرم رفتم . او سرمایه مرا پارچه های مخصوصی خرید و مغازه ای برایم تهیه کرد . در آن جا به کسب مشغول شدم . اتفاقا خداوند سود زیادی روزی من فرمود تا این که ایام موسم حج فرا رسید . به دلم افتاد امسال به زیارت خانه خدا بروم . پیش مادرم رفتم و قصد خود را به او گفتم . او گفت: اگر چنین خیالی داری، اول امانت آن مرد را رد کن و پول او را بده و بعد برو . من چنین کردم . پس از آن به مکه رفتم . در باز گشت، خدمت حضرت صادق ( علیه السلام) در مدینه رسیدم و عرض کردم: فدایت شوم! من عبدالرحمن پسر سیابه هستم . از پدرم پرسید . گفتم: چیزی به جا نگذاشته . سؤال کرد: پس چطور به حج رفتی؟ من داستان رفیق پدرم و هزار درهمی که داده بود را به عرض ایشان رساندم، ولی آن حضرت اجازه نداد همه جریان را نقل کنم . در بین پرسید: آیا هزار درهم او را داده ای؟ عرض کردم: بلی، به صاحبش رد کردم . فرمود: احسنت! خوب کردی، اینک تو را وصیتی کنم . عرض کردم: بفرمایید . فرمود: بر تو باد به راستگویی و رد امانت که اگر چنین کنی، در اموال مردم شریک خواهی شد . این سخن را که گفت، انگشتان مبارک خویش را درهم داخل نموده و فرمود: این چنین شریک آن ها می شوی . من دستور آن جانب را مراعات نموده و عمل کردم . وضع مالی ام به جایی رسید که زکات یک سال من سه صدهزار درهم می شد .

از این داستان و واقعه تاریخی نتیجه گرفته می شود که صداقت، راستگویی و امانتداری، نه تنها منافاتی با کاسبی ندارد، بلکه روزی انسان را افزون می کند







تاريخ : سه شنبه 25 مرداد 1391برچسب:,
ارسال توسط علیرضا پاکدل